حقیقت (فلسفه) - ویکی‌پدیا، دانشنامهٔ آزاد

حقیقت و راستی خاصیتی است برای اشاره به اصل هر چیز استفاده می‌شود.[۱]

واژه‌شناسی[ویرایش]

واژه حقیقت وام‌واژهای عربیست و معادل انگلیسی واژه حقیقت واژهٔ Truth است.[۲]

اگر در ریشهٔ واژگان حقیقت و واقعیت دقیق شویم، تفاوت‌هایی را مشاهده می‌کنیم. ریشهٔ کلمهٔ حقیقت، «حق» و به معنای راستی و درستی است و ریشهٔ کلمهٔ واقعیت، «وَقَعَ» به معنای روی دادن یا اتفاق افتادن است. حقیقت، اشاره به ماهیت راست و درست و صحیح دارد و واقعیت اشاره به کل رویدادهایی که جهان هستی را شکل می‌دهد دارد.[نیازمند منبع]

حقیقت در مورد واقعیت است. حقیقت معنا و مفهوم درستی است که درست بودن اش را مطابق با واقع بودنش ثابت می‌کند.

حقیقت و واقعیت در اندیشه‌های متفکران و فیلسوفان[ویرایش]

در یونان باستان، نوعی تفکر اسطوره‌ای نسبت به مقولهٔ حقیقت و واقعیت وجود داشته که طی سیر تحول به مذهب و باورهای مذهبی تبدیل شده‌است. این مسئله در هر تمدن دیگری نیز مشاهده می‌شود. تمدن‌های بین‌النهرین، هند و چین همگی چنین سیر تحولی را طی کرده‌اند.

تفکر اسطوره‌ای، طی تکاملش به صورت مثالی افلاطونی رسید که گونه‌ای تفکر مذهبی است. در اندیشه‌های مذهبی مانند سه دین زرتشت، مسیحیت و اسلام تمایز و جدایی واقعیت مادی و حقیقت وجود دارد.

دیدگاه عرفا پیرامون حقیقت و واقعیت، شکل متکامل تفکرات دینی است.

آراء و اندیشه‌های متفکرین دوران مدرن و همچنین تحولاتی که در نوع نگاه انسان‌ها در جامعهٔ مدرن نسبت به حقیقت حاصل شده، باعث شده‌است تا مسیر گسست از اندیشه‌های اسطوره‌ای به اندیشه‌های دینی در دوران مدرن دچار تغییر مسیر شود؛ یعنی تمایز و گسست حقیقت و واقعیت دوباره به اتحاد آن دو منجر شده‌است. در اصل، ظهور رئالیسم جدید و همچنین اومانیسم مدرن، نمایانگر گونه‌ای بازگشت به اصول کلاسیک یونانیان است. بشر در دوران مدرن اعتقاد یافت که طی سالیان درازی، دچار خطا شده‌است، از این رو دوباره به تفکر یونانی رجعت کرد.

در اندیشه‌های ماتریالیست‌ها و مارکسیست‌ها از جمله فوئرباخ، مارکس و انگلس و پیروان آن‌ها، ماده‌گرایی که خود یکی از ثمرات مدرنیته است، نمایشگر رجعت انسان به یکی انگاشتن حقیقت و واقعیت است. با این تفاوت که از نگاه ماتریالیست‌ها، حقایق، قوانینی هستند که بر واقعیات حاکم‌اند. به‌طور مثال، نیروی محرکهٔ تاریخ که بر وقایع تاریخی احاطه دارد، حقیقتی دربارهٔ جهان و هستی است.

اندیشه‌های فردریش ویلهلم نیچه، فیلسوف نامدار آلمانی دربارهٔ حقیقت از اهمیت بسیار بالایی برخوردار است. چون او، نوع نگاه انسان به حقیقت را دگرگون کرد و معتقد بود که زمانی به حقیقت دست پیدا می‌کنیم که تمامی نیروهایی که بر هر چیز اثر می‌گذارند را بشناسیم و به گونه ای به تکثر گرایی معتقد بود. تفکر نیچه در نهایت به مکاتب و تفکراتی از جمله هرمنوتیک، مکتب فرانکفورت و پست‌مدرنیسم منجر شد.

اندیشه‌های نیچه در باب حقیقت و واقعیت به شکلی رادیکال در آراء متفکران پست مدرنی چون ژان فرانسوا لیوتار، ژاک دریدا، ژیل دلوز، میشل فوکو و ژان بودریار دوباره مطرح شد.

در اصصلاح عارفان و صوفیه[ویرایش]

حقیقت نزد صوفیه ذات حق است، بی‌حجاب تعیّنات، و محو کثرات موهومه در نور ذات[۳]

شیخ محمود شبستری (گلشن راز):
حقیقت خود مقام ذات او دانشده جامع میان کفر و ایمان

دیدگاه‌های جالب توجه[ویرایش]

تاریخچه باستان[ویرایش]

ریشه یونانی باستانی کلمه "true" و "truth" در طول تاریخ دارای تعاریف متنوعی هستند که معمولاً در موضوعاتی همچون منطق، هندسه، ریاضیات، استنباط و استنتاج، مقایسه کردن و فلسفه طبیعی مورد استفاده قرار می‌گرفت.

عصر میانی[ویرایش]

ابن سینا (۹۸۰–۱۰۳۷)[ویرایش]

در اوایل عصر فلسفه اسلامی، ابن سینا (آویسنا) کلمه حقیقت را در کتاب خود به نام کتاب شفا، جلد اول فصل ۸ بدین شکل تعریف می‌کند: حقیقت چیزیست در ذهن که مشابه بیرونی آن باشد.[۴]

ابن سینا معنی حقیقت را در جلد هشتم کتابش در فصل ۶ اینگونه شرح داد:

حقیقت یک چیز، شامل موجودیت اجزای کوچکتر که دارای موجودیت در درون آن است، می‌باشد.[۵]

این مفهوم صرفاً یک نسخه لاتین قرون وسطایی است که توسط سیمون ون ریت ارائه شده‌است. در ترجمه ای به روز از متن عربی اصلی اینگونه بیان می‌کند که: حقیقت اعتقاد خالصانه به وجود چیزی می‌باشد.[۶]

عصر نوین[ویرایش]

کانت (۱۷۲۴–۱۸۰۴)[ویرایش]

تعریف معنی کلمه حقیقت را در بین نوشته‌های ایمانوئل کانت در نظریه مطابقت حقیقت او می‌توان یافت.[۷] کانت در مقاله انتقادی برهان محض بدین گونه می‌نویسد: «تعریف کلمه حقیقت، به معنی این است که موضوع و چیزی که از آن درک می‌شود با یکدیگر مطابقت داشته باشند.»[۸]

هگل (۱۷۷۰–۱۸۳۱)[ویرایش]

جورج هگل فلسفه خود را به دور از مباحث روان‌شناسی، حقیقت را به جای چیزی مربوط به افکار درونی، به عنوان یک جسم خارجی متحرک توصیف کرد. حقیقتی که هگل آن را تعریف می‌کند، همانند مکانیسم یک بدن مادی است که تحت تأثیر نیروی درونی خود قرار دارد. «حقیقت بدنه ای متحرک با وجود خود در درونش.»[۹]

شوپنهاور (۱۷۸۸–۱۸۶۰)[ویرایش]

حقیقت از نظر آرتور شوپنهاور قضاوت کردن بین اتحاد یا جدایی بین دو یا چند موضوع است.[۱۰] «اگر منظور از کلمه قضاوت داشتن علم باشد، باید دلایل کافی و پایه ای برای قضاوت خود داشته باشیم؛ و در این صورت است که می‌توان آن را حقیقت نامید.»

نیچه (۱۸۴۴–۱۹۰۰)[ویرایش]

به عقیده فردریک نیچه جستجو برای حقیقت یا «اراده معطوف به حقیقت»، همان چیزی است که فیلسوفان میل به دست آوردن آن را دارند. همچنین او تصور می‌کرد که حقیقت دروغ اگر بتواند باعث بهبود یک زندگی شود، از حقیقت بهتر است.

وایتهد (۱۸۶۱–۱۹۴۷)[ویرایش]

آلفرد نورث وایتهد ریاضیدان انگلیسی ای که تبدیل به فیلسوف آمریکایی شد اینگونه می‌گوید: «هیچ حقیق مطلقی وجود ندارد. تمامی حقایق در بخشی از خود حقیقی هستند. کار شیطان است که می‌خواهد آنها را حقیقت محض جلوه دهد.»[۱۱]

پیشرفت منطقی یا پیوستن به این خط فکر باعث می‌شود که نتیجه بگیریم حقیقت می‌تواند کذبی بیش نباشد، چراکه حقایق جزئی فریب آورند و ممکن است باعث نتیجه‌گیری اشتباه شوند.

پییرس (۱۸۳۹–۱۹۱۴)[ویرایش]

افرادی که پیرو فلسفه عملی هستند همانند سی.اس. پییرس، معتقدند که حقیقت دارای وابستگی‌های ذاتی با بشریت می‌باشد و بشر همواره به دنبال کشف حقیقت و یافتن آن است؛ و پییرس بر این عقیده بود که انسان‌ها با تلاش برای یافتن آن، به آن دست می‌یابند و حقیقت قطعاً برای بشر سودآور می‌باشد. «عقیده ای که نهایتاً توسط همگان تأیید شود و مورد توافق واقع می‌گردد، چیزی است که به آن حقیقت می‌گوییم…»[۱۲]

جستارهای وابسته[ویرایش]

باورها، جنبش‌ها و مکاتب:

پانویس[ویرایش]

  1. «معنی واژه حقیقت در فرهنگ معین». بایگانی‌شده از اصلی در ۱۴ فوریه ۲۰۱۰. دریافت‌شده در ۲۶ مارس ۲۰۰۹.
  2. ریشه واژهٔ "Truth" در دیکشنری انگلیسی
  3. کشاف اصطلاحات‌الفنون، محمدعلی بن علی التهانوی، به کوشش محمد ابراهیم کمال جعفر، کلکته، ۱۸۶۲م، ص ۳۳
  4. David, Marion (2005). "Correspondence Theory of Truth" in Stanford Encyclopedia of Philosophy
  5. Osman Amin (2007), "Influence of Muslim Philosophy on the West", Monthly Renaissance 17 (11).
  6. Jan A. Aertsen (1988), Nature and Creature: Thomas Aquinas's Way of Thought, p. 152. Brill, شابک ‎۹۰−۰۴−۰۸۴۵۱−۷.
  7. Rock, Catherine A. (2006). "Forsworn and Fordone: Arcite as Oath-Breaker in the "Knight's Tale"". The Chaucer Review. 40 (4): 416–32. doi:10.1353/cr.2006.0009. JSTOR 25094334.
  8. Disputed Questions on Truth, 1, 2, c, reply to Obj. 1. Trans. Mulligan, McGlynn, Schmidt, Truth, vol. I, pp. 10–12.
  9. Pearsall, Derek (2004). "Medieval Literature and Historical Enquiry". Modern Language Review. 99 (4): xxxi–xlii. doi:10.2307/3738608. JSTOR 3738608.
  10. Fowler, Elizabeth (2003). "Rev. of Green, A Crisis of Truth". Speculum. 78 (1): 179–82. doi:10.1017/S0038713400099310. JSTOR 3301477.
  11. Kant, Immanuel (1781/1787), Critique of Pure Reason. Translated and edited by Paul Guyer and Allen W. Wood (Cambridge: Cambridge University Press, 1998), A58/B82.
  12. Kant, Immanuel (1801), The Jäsche Logic, in Lectures on Logic. Translated and edited by J. Michael Young (Cambridge: Cambridge University Press, 1992), pp. 557–58.

منابع[ویرایش]