بشد طوس و دست تهمتن گرفت | | بدو مانده پرخاش جویان شگفت |
که از پیش کاووس بیرون برد | | مگر کاندر آن تیزی افسون برد |
تهمتن برآشفت با شهریار | | که چندین مدار آتش اندر کنار |
همه کارت از یکدگر بدترست | | ترا شهریاری نه اندرخورست |
تو سهراب را زنده بر دار کن | | پرآشوب و بدخواه را خوار کن |
بزد تند یک دست بر دست طوس | | تو گفتی ز پیل ژیان یافت کوس |
ز بالا نگون اندرآمد به سر | | برو کرد رستم به تندی گذر |
به در شد به خشم اندرآمد به رخش | | منم گفت شیراوژن و تاجبخش |
چو خشم آورم شاه کاووس کیست | | چرا دست یازد به من طوس کیست |
زمین بنده و رخش گاه منست | | نگین گرز و مغفر کلاه منست |
شب تیره از تیغ رخشان کنم | | به آورد گه بر سرافشان کنم |
سر نیزه و تیغ یار مناند | | دو بازو و دل شهریار مناند |
چه آزاردم او نه من بندهام | | یکی بندهٔ آفرینندهام |