کاربر:Mahatma~fawiki - ویکی‌پدیا، دانشنامهٔ آزاد


کانت را باور کنیم : "تا کنون چنین انگاشت می شده ست که همه ی دانش میبایست با هستاها objects همسان باشد . اما همه ی تلاش ما برای گسترش دانش مان در باره ی هستاها بر پایه ی بنیان نهادن پیوندی ازپیشین a priori, به یاری پنداره ها concepts به شکستِ انجامیده ست. بنابراین بایست که بکوشیم تا ببینیم که اگر انگاشت کنیم که: هستاها باید که از دانش ما پیروی کنند، آیا میتوانیم در پژوهش فرا-وای metaphysics خود کامیاب گردیم ." *. " نیروی سامان ده خردش legislative power of reason به جهان سامان می دهد و جهان از این سامان فرمان میپذیرد."



نبشته های من[ویرایش]

چرا به پارسی می نویسم[ویرایش]

اگر دوستان به برگه ی گفتمان من نگاه کنند، خواهند دید که تنی چند از رانشوران ارجمند پارسی نبیسی این کهتر را به داوری خوانده و یکی از نبشته های مرا نیز به همگی زدوده ند. و گفته ند که واژه هایی که من در این چهل سال از گفتش های تبارهای ایرانی فراهم کرده ام من درآوردی آسیب زاست. از این روست که بر آن شدم تا در اینجا سبب پارسی نبیسی خود را بازجویی کرده وبنیان بخردانه ی آن را بررسی نمایم.

و در نخست این اندیشه را روشنی میدهم که مرا با واژه های عربی هیچ دشمنی و دشواری نیست و کاربرد واژگان عرب را در زبان پارسی مایه ی گسترش توانایی و پر نوایی و نرمش پذیر ی آن می بینم. وپرسش این ست که اگر که این چنین می پندارم پس چرااز بکار بردن واژگان عربی دوری میگزینم؟

در پاسخ میگویم که زبان عربی زبانی زیبا، خردمندانه، بس توانا، نیرومند و نرمش پذیر ست و از این روست که توانسته ست بسیاری از زبان های همسایه ش را، همچون زبان های کلدانیان و آشوریان و کارتاژیان و آرامیان و مصریان و فنیقیان را پژمرده و ناپدید سازد. واین نه از آن بودست که به گفته ی سبکسران نادان و نژاد پرست ما عرب ها زبان خود را به تبارهای بیگانه به زور بار کردند، که بل از این بود که زبان عرب زبانی شگرف ست که بر پایه ی دستور هایی بخردانه می تواند به تندی برای هر انگاشت نو و پنداشت تازه واژه یی در خور بیابد. برای نمون در این زبان از ریشه ی صرف میتوان واژه هایی چون مصرف، تصرف،متصرفه، اصراف و صرفه زا ساخت که همگی در زبان پارسی به کارآمده ند. این پویایی و نرمش سبب شده ست که پارسی زبانان همچون دیگران در هنگام رودررویی با هر انگاره ی تازه از دستورهای ساده ی واژه سازی عربی پیروی نموده و بدین گونه واژه یی برای رساندن اندیشه ی خود بیابند و این در بلند هنگام مایه ی ناپدیدی بسیاری از واژه های پارسی شده ست.

آشکارست که هر پدیده ای از این گونه را سودی ست و زیانی. سود کاربرد واژه های عربی در پارسی همان گونه که گفتیم در آن ست که به زبان مان پویایی و نرمشی می دهد که در روی آرویی با پنداشت های دانش های گوناگون همچون حساب احتمالات (آمار)، قوه ی جاذبه (فیزیک)،عناصر اولیه (شیمی) عضلات قلبی (فیزیولوژی)،سوِِءهاضمه (پزشکی) قوه ی مقننه (سیاسی)، احساس حقارت (روان شناسی)،اختلافات طبقاتی(جامعه شناسی)، عوامل تولید (اقتصاد)، ودیگرو دیگر میتوانیم واژه های درخور نیازمان را به آسودگی بسازیم.

از سوی دیگر زیان بزرگ این کاربرد ها درین بودست که ما بافت فلسفی زبانمان را فراموش کرده و ازین روی از دریافت هشیارانه ی فلسفی زبان Intuitive Philosophical Understanding of language درمانده یم. وگرچه چنین می نماید که بسی از توده ها این پیچیدگی را درنمی گیرند برای آنان که از این زیان آگهند اندوه فراوان ست چراکه آنانند که می دانند من از چه می گویم.

و این همانست که آن ها که با زبان آلمانی آشنایی دارند در فلسفه ی زبان هایدگر می یابند. برای نشان هنگامی که واژه ی عربی معنی را به کار می بریم ما هیچ دریافت فلسفی از اینکه: "معنی" در خودی خود چیست؟ را نداریم. اما اگر بجای واژه "معنی" واژه ی ایرانی خاوری "میانا" (که از ریشه ی هندواروپایی medhyo آمده و در لاتین mediānus از ریشه ی medius و در فرانسوی کهن meien ودر انگلیسی میانه mene و در انگلیسی نو mean و در اوستا mean به میانای اندیشه) را به کار بریم معنیِ "معنی" را در فلسفه ی درونی زبان پارسی در می یابیم و ان این ست که برای نمون "سیب" میوه ی ست که گاه بزرگست و گاه کوچک. گاه سرخست وگاه سیز و گاه زرد. گاه شیرین ست و گاه ترش یا تلخ پس این ویژگی های سیب را می توان در بُرداری به این سان نوشت:

f{x1 + X2 + x3 +...+ xn}+ e = سیب

در این انگاشت x1 نماینده ی اندازه و X2 نماینده ی رنگ و x3 نماینده ی چشایی سیب و ویژگی های دیگر سیب با بردار های دیگر تا xn نشان شده ند. و e آن ویژگی ناشناخته ی یک سیب ست که اینک در برابر ماست.

میانای سیب یا (معنی آن) همان چشم داشت ریاضی Mathematical Expectations یا میانگین آماری Statistical Mean آنست :
[{ E[f{x1 + X2 + x3 +...+ xnٍ = معنی سیب

و چنین است که کاربرد پارسی واژه ی معنی که میاناست مفهوم فلسفی معنی را بر ما آشکار می کند.

برای دریافت اهمیت فلسفه ی زبان پروایم دهید تا مثالی دیگر بیاورم، میدانیم که در زبان پارسی هسته همان دانه ست. پس:

هسته = دانه

اگر ویژگی های هسته و دانه را پدیدار کنیم:

x1 + X2 + x3 +...+ xn}+ eh}هسته = x1 + X2 + x3 +...+ xn}+ ed}دانه

پس میانای هسته و دانه، یا بازتاب آماری آنها Statistical Projection چنین اند:

[{x1 + X2 + x3 +...+ xn}هسته]E = ه[{x1 + X2 + x3 +...+ xn}دانه]E

بنابرین ازین بازتاب می توان نتیجه گرفت که دز فلسفه ی زبان پارسی "هستی از دانش هستی میگیرد" و "دانش در هستی دانش ست". آیا این شناخت ارزش آن ندارد که پدیدار گردد؟

گزینش واژه های پارسی[ویرایش]

از آنچه در گفتار بالا آمد چنین برمیاید که گزینش درست واژه های پارسی برای دریافت و آشنایی با فلسفه زبان مان بس وایا و در نیازست. پس پرسش برازا این است که چگونه میبایست واژه های پارسی برابر را برگزینیم؟

آشکارست که در درازای هنگام به بهانه ی آنکه واژه های پارسی را بکار نبرده ایم بناچار پیوند های میان اندیشارهامان رانیز فراموش کرده ایم. از این روی تنها چاره آنست که اندیشارهای پارسی کهن را در تابش های پهلوی، اوستایی و سانسکریت آن پژوهش و کاوش نماییم تا آنگاه که آن پیوندها را بازیابیم.و نه انکه به نبشته های نادانان گاهان تاریک پارسی آلوده بسنده کنیم و دل خوش داریم.

برای نمون واژه ی "طبیعت" را به بینش آورید. دریغ است که برای چنین پنداره یی هویدا واژه یی پارسی بکار نمی بریم. وراکه برابر پارسی " طبیعت" چیست؟ این واژه برابر انگلیسی nature، در فرانسه la nature و در آلمانی die Natur از ریشه لاتین natura است به میانای "روندار چیزها، سرشت نهادین و کیهان "course of things, natural character, the universe " می باشد که در میانای واژه گانه (معنای تحت اللفظی) از ریشه ی natus در ریخت "پیشین-گاره" nasci به میانای "زاده شده" است. اگرچه میتوان خویشاوندی natus را با واژه های navaieH در سانسکریت و nava دراوستا به میانای "نو" و "تازه" پیدا نمود واین واژه خود در ریخته ی اوستایی naptar (که در پارسی امروز نوه و نبیره شده است) میانای نزدیکتری با واژه ی "طبیعت" دارد چرا که naptar اوستا همچنین به میانای "سرچشمه"، و "نیروی زاینده" و "آب زاینده" apam napat نیز می باشد. پس میتوان باور داشت که واژه ی برابر با "طبیعت" در پارسی نپتر naptar است.

وراکه "نپتر" به میانای "طبیعت" در "هستی" ریخت می گیرد، به این میانا که پنداره ی "نپتر" ساختاریست که از دیدار "هستی" بر می خیزدو نه از دانش به آن.و به سخن دیگر، این واژه از "دانش " به "طبیعت" اندیشار نشده است.(نگاه کنید به گفتمان هسته = دانه در بالای این نبشته). به هر هنجار، این فراورد از میانای واژه ی "نپتر" هویداست که هم در اوستا وهم در سانسکریت در شاخه های navata و nayana به میانای دیدنی و نگاه اند.

در زبان های خویشاوند لاتین، "طبیعت" دریافته در "دانش" را واژه ی physic ترابر می کند که از ریشه ی یونانی phusikē که در ریخت زن ور خود phusikos به میانای "در باره ی طبیعت" از ریشه ی phusis به میانای "طبیعت" است. گروهی از زبان شناسان این واژه را شاخه گرفته از bhuvi در سانسکریت دانسته اند که به میانای "در این جهان" است و از ریشه ی "bhuu" به میانای "بودن" است و در اوستا این واژه باون baun است. وراکه گزینش باون یا دیگر شاخه های آن همچون bva یا bvat در برابری با phusikos شایسته نیست. چراکه اندیشاک زبان پارسی در پیوند بخردانه ی واژه در دانایی ریخته می شود.

ازین است که واژه ی "وای" vai رساترین واژه برای اندیشار phusikos میباشد. چراکه این اندیشار از هنگامان "ریگ ودا" با تبارهای ایرانی بوده است. در این برآیند، "وای" که از ریشه ی "وایو vayu" ایزد "ریگ ودا" ست، همان اندیشار phusikos است که در آگاهی Yima نخستین انسان (که همان جمشید شاهنامه ست)ریخت می گیرد. "وایو" آن سارش بخردانه است که همه ی ایزدان دیگر را هشیار و آگاه می دارد. "وای" که پیوندی ناگسستنی با "گاه بی کرانه" دارد از "دَم" جان بخش "وایو" که در نماد "وات vat" ایزد باد پدیدار می شود چان می گیرد. و "ییما" که می بایست مردمان را به یاری "وای " نگاهداری و پرورش دهد ازین کوشش دانایی می یابد و این دانایی به او نیرو می بخشد تا بتواند "وای " را پهناورتر و گسترده تر کند. و در ین نماد ست که بافت زیبای اندیشار physic آشکار میشود و از اینست که تبارهای ایرانی به هنگام آسیب و آسیمگی نا بخودآگاه شکوه می کنند که "وای بر من!" و ندا میدهند "ای وای!"

چه دردناک که برخی از پارسی نویسان واژه ی "وای" را "هوا" برگردان کرده اند و واژه ی "اندروای" را "معلق"!و گرچه بر آنان گلایه ای نیست چرا که آنان را در کج دار و مریز خویش با آفند مغولان و تیموریان و دیگر یورش گران چیره مند بیگانه چاره پژوهش بسیار نبود. و را که اینک بر ماست که آن کژی ها راست کنیم و از تاریکی بسوی آفتاب راهی بگشاییم.