روان‌شناسی مثبت‌گرا - ویکی‌پدیا، دانشنامهٔ آزاد

روان‌شناسی مثبت‌گرا شاخه‌ای جدید در علم روان‌شناسی است که به صورت رسمی در سال ۲۰۰۰ توسط پروفسور مارتین سلیگمن، رئیس وقت انجمن روان‌شناسی آمریکا بنیان‌گذاری شد. اگرچه پژوهش‌های مربوط با روان‌شناسی مثبت‌گرا از دهه‌های قبل آغاز شده بود؛ اما در سال ۲۰۰۰ انجمن روان‌شناسی آمریکا یک شماره از مجله امریکن سایکولوژیست را به روان‌شناسی مثبت‌گرا اختصاص داد که به «شماره هزاره» معروف شد و به این ترتیب روان‌شناسی مثبت‌گرا رسماً معرفی شد.[۱]

تعریف روان‌شناسی مثبت‌گرا[ویرایش]

گیبل و هیدت روان‌شناسی مثبت‌گرا را به این صورت تعریف می‌کنند: مطالعه علمی شرایط و فرایندهایی که در شکوفایی و کارکرد بهینه افراد، گروه‌ها و نهادها شرکت دارند. داینر روان‌شناسی مثبت‌گرا را علم مطالعه شکوفایی انسان می‌داند. شلدون و کینگ نیز در سال ۲۰۰۱ تعریفی از روان‌شناسی مثبت‌گرا ارائه دادند. از نظر آن‌ها روان‌شناسی مثبت‌گرا چیزی بیش‌تر از مطالعه علمی توانایی‌ها و فضیلت‌های یک انسان معمولی نیست. سلیگمن و همکارانش نیز یک تعریف نسبتاً پذیرفته شده از روان‌شناسی مثبت‌گرا ارائه داده‌اند. از نظر آن‌ها، روان‌شناسی مثبت‌گرا مطالعه علمی تجربیات مثبت، صفات فردی مثبت و نهادهایی است که رشد این تجربیات و صفات را تسهیل می‌کنند. در نهایت ذکر این نکته ضروری است که لینلی و همکاران با جمع‌بندی تمام تعاریف موجود، روان‌شناسی مثبت‌گرا را به‌صورت مطالعه علمی کارکرد بهینه انسان، تعریف کرده‌اند.[۲]

تاریخچه ظهور روان‌شناسی مثبت‌گرا[ویرایش]

تصور چهره مارتین سلیگمن، روان‌شناس آمریکایی
مارتین سلیگمن
تصویر چهره میهای چیک‌سنت‌میهایی، روان‌شناس مجاری‌الاصل آمریکایی
میهای چیک‌سنت‌میهایی

مباحث مربوط به شادکامی و هیجانهای مثبت از زمانهای دور مطرح بوده‌اند؛ اما روان‌شناسی مثبت‌گرا به‌عنوان یک شاخه مستقل از روان‌شناسی تاریخچه کوتاهی دارد. قبل از جنگ جهانی دوم، روان‌شناسی آمریکا سه هدف عمده را دنبال می‌کرد: درمان بیماری‌های روانی، کمک به مردم برای داشتن یک زندگی مثمر ثمر و ارضاء کننده، و در نهایت کشف کردن و پرورش دادن استعدادهای برتر. این تمرکز اولیه بر روی روان‌شناسی مثبت‌گرا در کارهای افرادی چون مطالعات ترمن[1] بر روی نبوغ و شادکامی زناشویی، نوشته‌های واتسون دربارهٔ فرزند پروری مؤثر، و کارهای یونگ بر روی جستجو معنا در زندگی دیده می‌شود؛ اما درست پس از جنگ جهانی دوم، دو رویداد که هر دو اقتصادی بودند، چهره روان‌شناسی را تغییر داد. در سال ۱۹۴۶، اداره امور کهنه سربازان[2] تشکیل شد و هزاران روان‌شناس دریافتند که می‌توانند با درمان بیماری‌های روانی، برای خود زندگی دست و پا کنند. در سال ۱۹۴۷ نیز مؤسسه ملی سلامت روان[3] (که به‌رغم اهدافش، همیشه بر پایه مدل بیماری بوده‌است و بهتر است که به مؤسسه ملی بیماری روانی تغییر نام دهد) پدید آمد و افراد دانشگاهی دریافتند که اگر بر روی آسیب‌شناسی پژوهش کنند، می‌توانند بودجه پژوهشی دریافت کنند.[۱]

بنابراین روان‌شناسی آمریکا بعد از جنگ جهانی دوم، هدف اصلی‌اش را بر ارزیابی، شناخت و درمان بیماری روانی قرار داد و در این حوزه پیشرفت‌های قابل تحسینی حاصل شد. اکنون مفاهیم مبهمی مانند افسردگی، اسکیزوفرنی و خشم با دقت قابل ملاحظه‌ای قابل اندازه‌گیری شده‌اند. همچنین درمان‌های معتبری برای حدود چهارده بیماری روانی وجود دارد. علاوه براین‌ها، پژوهش‌های زیاد در زمینه آسیب‌شناسی روانی، باعث به وجود آمدن شیوه‌هایی برای طبقه‌بندی اختلالات روانی شده‌است و این شیوه‌ها به روانشناسان بالینی اجازه می‌دهند که با صحت قابل قبولی به کار تشخیص بپردازند و با پایایی بیش‌تری علائم را ارزیابی کنند.

در دهه آخر قرن بیستم روانشناسان به موضوع پیشگیری بیش از پیش علاقه نشان دادند. جامعه روان‌شناسی دریافت که آنچه روانشناسان در طول ۵۰ سال اخیر در چارچوب مدل بیماری یادگرفته‌اند، نمی‌تواند به پیشگیری در حوزه روان‌شناسی کمک کند. همچنین روانشناسان دریافتند که دربارهٔ اینکه چگونه زندگی افراد بدون کژکاری روانی را بهبود بخشند، چیز بسیار کمی می‌دانند. از سوی دیگر آن‌ها نمی‌دانستند که چه چیزی یک فرد را خوشبین، مهربان، بخشنده، خشنود، درگیر، هدفمند و با استعداد می‌کند؛ بنابراین وقتی مارتین سلیگمن در سال ۱۹۹۸ به ریاست انجمن روان‌شناسی آمریکا رسید، همه چیز مهیای معرفی روان‌شناسی مثبت‌گرا به‌عنوان یک شاخه جدید و رسمی در روان‌شناسی بود.[۳]

اهداف روان‌شناسی مثبت‌گرا[ویرایش]

سلیگمن و میهای عقیده دارند که روان‌شناسی مثبت‌گرا به دنبال بهبود کیفیت زندگی افراد و پیشگیری از آسیب‌های روانی ناشی از زندگی بی ثمر و بی معنا است؛ بنابراین در کل می‌توان گفت که هدف روان‌شناسی مثبت‌گرا ایجاد تسهیل در تغییر تمرکز روان‌شناسی از اشتغال صرف با ترمیم بدترین چیزها در زندگی، به سمت به وجود آوردن کیفیت‌های مثبت است.[۱] هدف روان‌شناسی مثبت‌گرا گسترش دادن تمرکز روان‌شناسی به فراتر از رنج کشیدن و تسکین مستقیم آن است. روان‌شناسی مثبت‌گرا به دنبال توانایی‌های سالم، جاه طلبی‌ها، تجربیات زندگی مثبت و توانایی‌های منش افراد و اینکه چگونه آن‌ها به‌عنوان سپری در مقابل اختلال عمل می‌کنند، است.[۴]

تاب‌آوری از اولین موضوعاتی بود که توجه روانشناسان مثبت‌گرا را به خود جلب کرد.

معمولاً سازمان‌ها به قدرت عملکرد اهمیت می‌دهند، اما روان‌شناسان مثبت‌گرا به توانمندی‌های رفتاری و اهمیت آن در رویارویی با مشکلات علاقه‌مند هستند لذا طبقه‌بندی جدیدی بر اساس توانمندی‌های رفتاری ارائه دادند.

البته باید به این نکته نیز توجه کرد که روان‌شناسی مثبت‌گرا نمی‌خواهد رنج، ناخشنودی یا جنبه‌های منفی زندگی را انکار کند. متخصصان روان‌شناسی مثبت‌گرا وجود رنج انسانی، خودخواهی، سیستم خانوادگی کژکار، و نهادهای غیر مؤثر را قبول دارند. اما هدف روان‌شناسی مثبت‌گرا این است که روی دیگر سکه را مطالعه کند (راهی که از طریق آن افراد احساس شادی می‌کنند، نوع دوستی نشان می‌دهند و یک خانواده یا نهاد سالم می‌سازند) که از طریق آن به طیف کامل تجربه انسانی بپردازد.[۵]

شناخت و پرورش مهارت‌ها، سلامت فکری و روانی، پرورش معنا در زندگی، ایجاد روابط مثبت در خانواده و کسب شادی حقیقی را می‌توان از جمله مهم‌ترین اهداف روان‌شناسی مثبت دانست، اما شاید اساس و بنیان اصلی این رشته بر مفهوم «زندگی در زمان حال» استوار است. در دنیایی که روان‌شناسی مثبت ترسیم می‌کند، مردم در زمان حال زندگی می‌کنند که این به معنای بی‌توجهی به گذشته و بی‌تفاوتی نسبت به آینده نیست بلکه به معنای عدم وابستگی به اتفاقات قبلی و عدم دل‌مشغولی و ترس از اتفاقات بعدی است که موجبات از بین رفتن سلامت و شادابی در زندگی را فراهم می‌کند.[۶]

تفاوت مثبت‌اندیشی با روان‌شناسی مثبت‌گرا[ویرایش]

اشاره به مثبت‌اندیشی و نگرش مثبت در منابع و کتاب‌های بسیاری مشاهده می‌شود که کارنگی‌ها و ناپلئون هیل به نوعی از سردمداران این حوزه بودند. کتاب‌هایی مانند بیاندیشید و ثروتمند شوید و کتاب معروف راز هم به همین موضوع اشاره دارد ولی آیا مثبت‌اندیشی و تصویرسازی ذهنی مثبت همان روان‌شناسی مثبت است؟

شاید بتوان در مواردی آن‌ها را مشابه دانست اما مثبت‌اندیشی بیشتر بر روایات و حکایات افراد کفایت می‌کند و هیچ گزارهٔ علمی و اطلاعات مستندی برای اثبات آن موجود نیست در حالی که روان‌شناسی مثبت یک شاخه از علم روان‌شناسی است که بر روش‌های علمی تأکید دارد و قابل اثبات می‌باشد.

افراد شاخص[ویرایش]

افراد مهم در روان‌شناسی مثبت عبارتنداز:[۷]

روان‌شناسی مثبت‌گرا در سازمان‌ها[ویرایش]

پژوهش سازمانی مثبت‌گرا (POS)پژوهش سازمانی روی توجه به پویایی‌های مولد درون سازمان‌ها که به توسعه نقاط قوت انسان، افزایش انعطاف‌پذیری در کارکنان، فراهم‌سازی امکان بهبود و بازیابی (healing and restoration)، و ایجاد عملکرد فوق‌العاده فردی و سازمانی سبب می‌شود تمرکز دارد. رفتار سازمانی مثبت‌گرا (POB) «مطالعه و کاربرد مثبت‌گرایی در توانمندی‌های منابع انسانی و ظرفیت‌های روان‌شناسی که می‌توانند برای بهبود عملکرد در محیط کار امروز، اندازه‌گیری شده، توسعه‌یافته و مدیریت شوند» روان‌شناسی سازمانی مثبت‌گرا (POP) روان‌شناسی سازمانی مثبت‌گرا به‌عنوان شاخه‌ای از روان‌شناسی مثبت‌گرا متمرکز بر موضوعات و مسائل کسب‌وکار و سازمان اشاره دارد. روان‌شناسی سلامت کار مثبت‌گرا (POHP «نحوه‌ای که زمینه کاری (همچون مشاغل، واحدهای کاری، گروهای کاری، حرفه‌ها و سازمان‌ها) تحت تأثیر روابط مثبت‌گرا (positive relationships)، هیجانات مثبت و معناداری مثبت (positive meanings) قرار گرفته یا بر آن تأثیر می‌گذارد»

پانویس[ویرایش]

[1]. Terman

[2]. Veterans Administration

[3]. The National Institute Of Mental Health

[4]. American Psychologist

[5]. Mihalyi Csikszentmihalyi

پیوند به بیرون[ویرایش]

گفتگوی مارتین سلیگمن راجع به روان‌شناسی مثبت در تد

منابع[ویرایش]

  1. ۱٫۰ ۱٫۱ ۱٫۲ Positive psychology: An introduction
  2. روان‌شناسی مثبت گرا: تلاش برای تغییر چهره علم روان‌شناسی
  3. A balanced psychology and a full life
  4. Positive psychology in clinical practice
  5. What (and Why) is Positive Psychology?
  6. «نسخه آرشیو شده». بایگانی‌شده از اصلی در ۱۱ ژوئن ۲۰۱۷. دریافت‌شده در ۲۰ اکتبر ۲۰۱۹.
  7. http://www.migna.ir/vdciwraz.t1aqw2bcct.html